cherknevism.blog.ir

همین طور که به زنبوری که دور شقایق وحشی می چرخید خیره شدم و روی زمین می نشستم و زانو هام رو تو بغلم می گرفتم، با یه لبخند نصفه و نیمه بی مقدمه شروع می کنم به حرف زدن:
-می دونی؟من عاشق شقایق وحشی ام! عاشق رنگ قرمزش در کنار آبی آسمون با ابر های پنبه ای. عاشق ست کردن لباسام با گل شقایق روی موهام! عاشق خوش پوش بودن. عاشق تیپ زدن و رنگی رنگی گشتن. عاشق خاص و متفاوت بودن ولی تو چشم نبودن! می دونی، من هنوزم که هنوزه روی جدول ها با دقتی وصف نشدنی راه میرم و سعی دارم که نهایت لذت رو ببرم تا وقتی به آخرش برسم! درست عین بچه ها.اصلا عاشق با شدت پریدن تو یه چاله ی پر شده از اشک های آسمونم. مخصوصا وقتی شب که شد، آسمون سفره ی دلش رو حسابی تد و صبح زود، صاف و تمیز نشونمون میده! عاشق بستنی خوردن تو اوج سرما و برف؛ اونم نه یه بستنی کیم یا چند تا اسکوپ! یه بستنیِ برجیِ ترجیحا شکلاتی! آخ که چه کیفی میده. عین اینه که تو اوج گرما، با یه پتوی سنگین و کلفت بری درست جلوی کولر، جایی که بیشترین باد بهت می خوره بخوابی! از اون خوابای دلچسبِ تابستونی!یا مثل خوابیدن یا حتی درس خوندن تو زمستون، وقتی پاهات رو زیر پتوی کرسی بردی و او گرما حسابی تا مغز استخونت نفوذ می کنه و وادارت می کنه علارغم درس هایی که به خاطر شیطنت و بازیگوشی و شاید هم از روی "عاشق برف و آدم برفی درست کردن بودن" رو دستت مونده، به یه خواب عمیق و شیرین فرو بری! هیچ می دونی که من بستنیِ کیمِ کاله یا پاک رو که مزه ی بچگی هام رو میدن رو به همه ی این بستنی های جدیدی که اومده ترجیح میدم؟ حتی به شکلاتی ترین هاشون! یا شاید هم به کلی ترشی و لواشک حتی! عاشق اینم که تو آفتاب شدید بشینم و به خورشید جان نگاه کنم یا تست بزنم (ترجیحا شیمی یا حسابان! یا شایدم مغناطیس با اون همه کج و کوله شدن برای تعیین جهت جریان و.  [لبخند ژد])، با اینکه می دونم تا نیم ساعت یا بیشتر چشمام همه جا رو سیاه می بینه. هوم، بابته همینم من عاشق تابستونم اصلا عاشق همه ی روز های آفتابی ای ام که انگاری خدا بهشون یه جلوه خاصی داده که چه بخوای و چه نخوای حالت خوب میشه.اصلا حالا که دارم فکر می کنم بابت اون تابستون های بی دغدغه ای که با سهل انگاری گذاشتم بعضی ثانیه هاش از دستم در بره و خوش نباشم، واقعا از خودم شرمندم! از این که گذاشتم چون سرما خورده بودم، بستنی نخورم! یا چیزای ترش نخورم! یا از این که بعضی چیز ها رو امتحان نکرده میگفتم دوست ندارم! به هر حال از خودم و تابستون های پر ماجرایی که می شد داشته باشم ولی نداشتم عذر می خوام! عاشق تو اجتماع بودن هم هستم ولی در عین حال دوست ندارم مرکز توجه باشم. عاشق آدم های کم حرفم. اون آدمای مرموزی که تو هی دلت می خواد از دلیل سکوتشون بگن برات، ولی همچنان صبوری می کنن! و حتی عاشق آدمایی ام که در کنارت پرحرف میشن و تو هم متقابلا همین! عاشق آدمایی که هی بعد از صحبت کردن بگی"خب، دیگه چه خبر؟!" از اونایی که می دونین حرف ها تموم شده، اما نمی خواین صحبت کردنه تموم بشه. عاشق آدمایی که انرژی مثبتن! نه که هر دیقه از بدبختی ها یاد کنن!! همه ی ما آدم ها سختی داریم و ادعا در مورد بدبخت تر بودن بسیار بسیار کار راحتیه، پس نکات مثبتش رو دیدن کار هر کسی نیست! اصلا عاشق اون دیوونه ای ام که با من هم پا میشه و تو اوج سکوت و کج خلقی های من، فقط گوش میده و گوش میده و گوش میده و در آخر میگه "می فهممت. درستش می کنیم" حتی نیاز نیست این جمله رو به زبون بیارن ها، همین که حرفاشون حتی بوی حمایتِ واقعی رو بده کافیه! :))

-خب، دیگه عاشق چی ها هستی؟

با تعجب به سمتش برمی گردم و میگم:

-کی اومدی؟

-خیلی وقته. درست تر بگم از اولِ اولِ حرفات!

به سمتش میرم و بغلش می کنم.

-مرسی کافی جان! مرسی که هستی.


#کافی باشید.! :)

پ.ن: تقدیم به حجیم جانِ خودم :) بابت امروز والبته تست حسابان زدن تو اوج آفتاب ممنونم. خیلی چسبید! :))

پ.ن 2:خیلی وقت بود از شادی و چیز های خوب و چیزایی که به آدم امید به زندگی میده ننوشته بودم! حال دلتون آفتابی.

#چکامه


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها